مامان بزرگم -پرستار ساعتهای دوری از مامان
مامان من هم سر کار میره هم درس میخونه واون ساعتهایی که نیست من پیش مامانی مادر مامانم میمونم البته بعضی وقتا پیش عزیز مادر بابا هم میرم .اونا خیلی مهربونن ونمیزارن مامانم نگران من باشه .
مامانی من وسنا دختر خالم (یک ساله) نگه میداره . من وسنا با هم دوستیم ووقتی همدیگه رو میبینیم سریع همدیگه رو ناز میکنیم و میبوسیم وبا زبون خودمون با هم حرف میزنیم .مامانی تمام کابینتهاشو به خاطر من وسنا با کش بسته وجلوی در اشپز خونه هم خیلی وقتا یه پشتی گنده میزاره که من وسنا دایم از اون اویزون میشیم .هر دو روی یه بالش میخوابیم وشیر میخوریم بعضی وقتا دور از چشم مامانی شیشه هامونم با هم عوض میکنیم.وتوی بغل رفتن به مامانی با هم دعوا میکنیم البته ناگفته نمونه که بابایی هم تو نگهداریمون به مامانی کمک میکنه وما به اون هم خیلی عادت کردیم .خلاصه هر روز ما جرا های زیادی رو درست میکنیم که بعد سوژه خنده برای مامان وباباهامون وبعضی وقتا باعث شرمندگیشون میشیه.
خدایا همه مامان بزرگا وبابابزرگارو حفظ کن
این چند تا عکس هم از من وسنا نو خونه مامانییه