کفش
دیروز من وبابا رفتیم فروشگاه تا برات کفش بخریم .هر کفش فروشی بچه گانه میرسیدیم میگفتی (اهااا اینا مگازه کفش پیدا شد.) بعد بدون هماهنگی بدو میرفتی اولین کفش و برمیداشتی کفش بیچاره فلک زده خودت و پرت میکردی و کفش رو که سایزتم نبود میپوشیدی بعد یاد کفش قدیمیت می افتادی زود ورشون میداشتی و از فروشنده میپرسیدی( عمو اگا اشال خجاس.)بالاخره با کلی گریه و اشک سیلاب گونه ات از این مغازه به اون مغازه گیر دادی به یه کفش که بابات برای امتحان بهت پوشوند و ما اونو خریدیم و از دیروز غروب هنوز پاته به جز شب که کلی گریه کردی درش اوردم. .صبح دوباره چشم واکردی باسرعت رفتی و پوشیدی شون. نیم ساعت پیش از پات در اوردمش پاهات چروک شده بودن امان از دست تو
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی