صباصبا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

شکست سکوت

صبا کاشت حلزون شنوایی شده و حالا شنواست.

شعر پاییز

از تو کتاب فصلها پاییز خانوم بیدار شد   چارقدشو سرش کرد مشغول کار و بار شد   دوید میون باغو گرما رو جابه جا کرد   باد سرد شیطونو راهی کوچه ها کرد   با دستای جادوییش درختارو جادو کرد   همه برگهای باغو با حوصله جارو کرد   کلاغارو خبرکرد قارو قار و قار بخونن   اومدن سرمارو  همه دیگه بدونن   ابرا رو زود فرستاد تا که بباره بارون   اونوقت صدای پاییز پیچید تو گوش ناودون ...
2 آبان 1390

بدون عنوان

سلام به  دوستای گلم عموها وخاله های مهربونم      این چند روز ه مامانی من لباسای زمستونیامو در اورده وتنم میکنه   بعضی ها کوچیک شدن مامان اونارو میده به کوچولوهای دیگه بقیه    شونم میشوره اتو میزنه که من بپوشم.من انقده ذوق میکنم لباسای   جدید میبینم وهی به مامانم میگم (اده)  (اپوش)   بده بپوشم      راستی مامان وباباهای مهربون   مواظب دوستای من باشین که خدای نکرده مریض نشن. ...
2 آبان 1390

تو خونه ما همه در حال نوشتن وخوندن هستن همین باعث شده.....

چند روزه یه سر رسید قدیمی رو که گذاشته بودم    دور بندازم گیر  دادی وبر داشتی حالا اون سر رسید   شده دترت(دفترت)بعد با یه    اداد(مداد) راه می افتادی دنبال بقیه  وهی میگی    ایشی ایشی (بشین) طرف که نشست دیگه بدبخت    تعطیل میشه   چون تمام کارو زند  گیش و باید    ول کنه تا هیییییی دش دش (چشم چشم دو ابرو)   بکشه  هی تو ورق بزنی اون بکشه ...   ...
27 مهر 1390

پرستار میشوم...شعر از عمو مهرتاش

مریض که می شوی پرستار می شوم ... می آیم و می نشینم کنار تخت دلتنگی ات موهایت را با دستانم نوازش می کنم می روم و قرص "ماه " را برایت می آورم! تب که می کنی در حوض شب پاشویه ات می کنم حوضی که همان قرص در آن است و پتوی نم دار ابر را رویت می کشم دستانت را در دستم می گیرم و تا خود صبح برایت دعا می خوانم غصه نخور نازنین من  تا خورشید سلام کند  خوب شده ای ...  ...
19 مهر 1390

این هم بگذرد

مهر ماه به نیمه رسیده واکثر استادای دانشگاه بهمون تحقیق گفتن ومن سخت مشغول انجام تکالیفم هستم .کلاسهای صبا هم همچنان ادامه داره .وخدا رو شکر ازپیشرفتش راضییم .چند وقتییه دیگه من صبارو کلاس نمیبرم و بابا ی صبا اونو میبره ومن تمرینات اورو انجام میدم .مادر وپدر مهربونم که جاداره ازشون  تشکر کنم .ودستاشونو ببوسم .هم خیلی من وکمک میکنن.الان که دارم وب رو اپ میکنم صبا وپدرش پیش خانم ولی زاده مربی زحمتکش صبا هستن ..روزها میگذره ومن هر روز احساس ارامش بیشتری میکنم چون با بزرگ شدن صبا  اون عاقل تر میشه وحرفامو میفهمه هر چندبازیگوشه . ...
19 مهر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شکست سکوت می باشد